قدم زدن با چتر خیال،زیر بارانش

فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

روز های تکراری و بی پایان.مترو ها می گذرند و من همچنان روی این نیمکت،نشسته ام.مردم با عجله از کنارم عبور می کنند و لعنت می فرستند.به چی؟به این که دیر به سر کار خود می رسند؟یا یک چیز دیگر...؟آرام بلند می شوم.به سمت در مترو می روم.قطرات باران زمین را نرم کرده اند. چتر خیال را باز می کنم و زیر باران می آیم.آرام لبخند می زنم و می گویم:چه روز خوبیست!و زیرآن هوای بارانی،قدم می زنم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:36 توسط خیال| |

Design By : Night Melody